سلام
خیلی خوشحالم که همین روز اولی کلی به وبلاگ سر زدید ... دیشب تا سحر خوابم نبرد ... وبلاگ گردی یکم ارومم کرد واسه همین امشب هم اومدم ... اینجوری حس تنهایی نمی کنم ...
خونه اوضاع خوب نیست نمیشه با کسی حرف زد ... چون همه بدتره حالشون .... امروز دیگه دکترا اب پاکی رو ریختن رو دستمون ... گفتن ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم .... در واقع نمی دونن چشه .... میگن روند سرطان خون اینجوری نیست .... بیماری جدیدی هم نمیشه گفت داره ....
فردا تولد یک سالگیشه .... دارم می سوزم .... ولی نمی تونم چیزی بگم ... اگه من گریه و ناله کنم مامانش چی کار کنه .....
سلام...
ممنون که بهم سر زدی...
آپ کن دیگه این چه وضعشه؟...
سلام نماز و روزه هاتون قبول امیدوارم که خوب باشید بهم سر بزنید اتش از شیراز دانشجو باستان شناسی همدان
عزیز دلم...اگه دلت خواس با کسی حرف بزنی یا شایدم گریه کنی رو من حساب کن.کلم از حرفا و درد و دل های دیگران پره و شونم از گریه و آبدماغشون خیسه