دوباره ناامید شدم از نوشتن
دارم وسوسه میشم ویلاگ رو بکشم
دقیقا نمی دونم باید به چی فکر کنم چه احساسی داشته باشم و ..... حتی نمی دونم چی بگم
امشب رفته بودم دعای ابوحمزه ... گفت خدا رو شکر کنید کارتون گیر بیمارستانا نیست و الا اینقدر این بیمارستان سیدالشهدا شلوغه .... یاد طه افتادم دوره ای که دستمون بند شیمی درمانیش بود .... دور اول شیمی درمانی گفتن خوب ج داده ... چی شد اخه یهو ؟....
خدا نکنه کسی کار کسی به بیمارستان نیفته ... یا لااقل ناامید برش نگردونن
مرسی که وبلاگم سر زدی...![](http://www.blogsky.com/images/smileys/001.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
فهمیدم سخت ترین کار دنیا چیه...
خدایش شفایش دهد
براش دعا میکنم...
بازم بیا به وبلاگمون...
منتظرم...
چیز خاصی نبوده همینجوری به نتیجه رسیدم الهام شد بهم
که بعضی خانما خیلی اقان
گاهی بهترین کاری که میشه کرد نه فکره، نه خیال
نه تعجب، نه ناله و نه زاری، فقط باید یه نفس عمیق کشید و ایمان داشت
که بالاخره همه چیز اون جوری که باید، دُرُست میشه . . .....
امیدوارم خدا همه بیمارارو شفا بده همینطور طاها کوچولورو....
سلام ازمطالب بسیار آموزنده جناب عالی ،دوست عزیز بسیاراستفاده کردیم درصورت قید مطالب جدید سپاسگزار می شوم رونوشتی ازآن را به این آدرس میل بفرمایید از همکاری شما دوست عزیز بی نهایت سپاسگزارم
Abdzadeh.davoud@gmail.com