یه مدتی میشه که هر وقت از سر کار با همکارمون برمیگردیم یه اتوبوس خط واحد ازین جدید جدیدا از جلو خیابون اصلی شرکتمون رد میشه و نمی دونم چه جوریه که وقتی ما رو میبینه دل تو دلش نمی مونه
هم اون به ما عادت کرده و هم ما به اوشون
از شانسمون فقط من و همکارمون تو اتوبوس هستیم
ولی تو سن و سال ما نیس
همش تو اون آینه کوچولوی جلو ماشین نیگا میکنه و وقتی هم پیاده میشی که پول رو بدی، چشاشو تو چشا گره میزنه
نمی دونم والا ولی خجالت داره، احتمالا زن و بچه هم داشته باشه
همکارمون میگفت یه بار بهش شماره داده ینی تا این حد
امروز که ساعت 3بعد از ظهر راهی خونه بودیم با اتوبوس داشت تعقیبمون میکرد. خیلی هیجان داشت، آخه بعضیا سورن و ماکسیما و سوزوکی و اینا دنبالشون میافتن ولی ما یه اتوبوس زرد خوش رنگ و نانازی خط واحد دنبالمون بود و تازه اینکه همش چراغ و بوق میزد و آخر سر دید که محل نذاشتیم برامون دست تکون داد و رفت
کلا خیلی باحاله
اولین چیزی که به ذهنتون میرسه، رو بنویسید
مشق:
تکلیف:
رمضان:
هواپیما:
خیاطی:
استین:
آب دماغ:
بستنی شکلاتی:
نیمکت:
قالی:
فیلم:
نقاب:
جوجه اردک:
گشنه:
دوری:
مسافرت:
بازم من:
بازم تو:
حال من:
حال تو:
قاپ:
برنامه:
نت:
مورچه:
حالا قلب مورچه:
فندک:
رژ لب:
مارولک:
یواشکی:
بعد از بیست و اندی سال، به این نتیجه رسیدم که اون دندون کوچولوی جلو دندونامو فکری اساسی بدم و طی عملیات حرفه ای دکی، براش یه کلاهک ساخته شد
الان که می خندم کلی حض میکنم و ناناز شدم
ادم دوس داره که هی بخندم ولی ای کاش یه دونه سنگ کوچولو هم میذاشتم که یه ذره هم برق دار تر شه
خدایا دمت گرم، نمیشد از اولش همین جوری می بود که تو خرج نیافتیم که با تخفیف 80000 تومن ندیم
دیدمش که کنار بوته ها وایساده و دسته گلشو کشیده بیرون و با کلی هیجان بونه ها و گلها رو آب میده
چه لذتی داشت وقتی اون بالاها خودشو میدید و احساس غرور میکرد