برای هزارمین بار سعی می کنم بنویسم

یه روزایی بود که نوشتن تنها راه اروم شدنم بود وای از اون روز که از نوشتن دور شدم

برای هزارمین بار سعی می کنم بنویسم

یه روزایی بود که نوشتن تنها راه اروم شدنم بود وای از اون روز که از نوشتن دور شدم

از نوشتن دست نکش

دوباره ناامید شدم از نوشتن  

دارم وسوسه میشم ویلاگ رو بکشم 

دقیقا نمی دونم باید به چی فکر کنم چه احساسی داشته باشم و ..... حتی نمی دونم چی بگم 

امشب رفته بودم دعای ابوحمزه ... گفت خدا رو شکر کنید کارتون گیر بیمارستانا نیست و الا اینقدر این بیمارستان سیدالشهدا شلوغه .... یاد طه افتادم دوره ای که دستمون بند شیمی درمانیش بود .... دور اول شیمی درمانی گفتن خوب ج داده ... چی شد  اخه یهو ؟....  

خدا نکنه کسی کار کسی به بیمارستان نیفته ... یا لااقل ناامید برش نگردونن

اولین تولد طه

سلام 

خیلی خوشحالم که همین روز اولی کلی به وبلاگ سر زدید ... دیشب تا سحر خوابم نبرد ... وبلاگ گردی یکم ارومم کرد واسه همین امشب هم اومدم ... اینجوری حس تنهایی نمی کنم ...  

خونه اوضاع خوب نیست نمیشه با کسی حرف زد ... چون همه بدتره حالشون .... امروز دیگه دکترا اب پاکی رو ریختن رو دستمون ... گفتن ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم .... در واقع نمی دونن چشه .... میگن روند سرطان خون اینجوری نیست .... بیماری جدیدی هم نمیشه گفت داره .... 

فردا تولد یک سالگیشه .... دارم می سوزم .... ولی نمی تونم چیزی بگم ... اگه من گریه و ناله کنم  مامانش چی کار کنه ..... 

ینویس زود باش

یادمه قبلا خیلی راحت می نوشتم ... دستم و میذاشتم رو کیبورد و راحت می رفت جلو .... بعد ذهنم خالی می شد ... یاد گرفتم حرف بزنم و یادم رفت چجوری مینویسن ...اره می دونم .... همه این حرفا تکراریه..... این هزارمین بار سعی می کنم دویاره بنویسم و نمی تونم .... این چندمین وبلاگه که میسازم و می کشم .... 

الان چی شده؟ 

چرا می خوام بنویسم؟ 

خیلی ساده بگم 

بچه خواهرم .... یک ساله ... اول گفتن سرطان خون ... ولی الان مغزش درگیر شده .... دقیقا نمی دونم یعنی دکترا هم نمی دونن ... بستریه ... فقط  معجزه 

خدا حکمتت چیه اخه؟