برای هزارمین بار سعی می کنم بنویسم

یه روزایی بود که نوشتن تنها راه اروم شدنم بود وای از اون روز که از نوشتن دور شدم

برای هزارمین بار سعی می کنم بنویسم

یه روزایی بود که نوشتن تنها راه اروم شدنم بود وای از اون روز که از نوشتن دور شدم

سرطان خون

تعریف : شایعترین سرطان خون در کودکان ALL است که شامل تکثیر بدخیم سلولهای لنفوبلاست است . این تکثیر بدخیم بیشتر در مغز استخوان اتفاق می افتد .
* علل : کلاً نامعلوم است . یکسری فاکتورها ارتباط با این بیماری دارند شامل :
۱ زمینه ژنتیکی : فاکتورهای مرتبط با بیماری ALL در دوقلوهای یکسان در ۲۵ درصد موارد همزمان با فاصله کمتر از ۵ سال اتفاق می افتد .
۲ در سندرم داون
۳ در موارد ضعف ایمنی مثل مصرف داروهای کاهش دهنده ایمنی ، کم بودن گاماگلوبین مادرزادی ، آتاکسی تلانژکتازی ، سندرم ویسکوت آلدریچ ، سندرم بلوم
۴ قرار گرفتن در معرض اشعه
۵ ویروس EBV با لوسمی نوع B ارتباط دارد .
* آسیب شناسی :
در مغز استخوان بیش از ۲۵٪ حجم آن از سلولهای بدخیم پر شده است .
در یک تقسیم بندی آن را به L۱ L۲ L۳ مجزا می کنند .
* همه گیر شناسی :
بیشترین سرطان خون در کودکان است .
میزان بروز آن حدود یک نفر در هر ۱۷۰۰ کودک زیر ۱۵ سال است .
قله سنی آن حدود ۴ سال است .
در کشورهای صنعتی شیوع بیشتری دارد .
در پسران سفید پوست بیشتر است .
* پیش آگهی :
بهترین پیش آگهی در بین سرطانها را دارا می باشد .
بیش از ۹۵٪ به حالت بهبودی نسبی خواهند رفت .
بیش از ۸۵٪ بیش از ۵ سال علائمی از عود نخواهند داشت .
میزان زنده ماندن طولانی مدت ۶۵ ۶۰٪ است .  

منبع : سایت افتاب

کاش کاری از دستم بر میومد ....

نکنه من زیادی بی قرارم؟ !!! 

 

ولی نه گاهی هم فوق العاده صبورم ....البته اگه بزارن !!! 

بابا شرایط بده قبول حال همه بده قبول شما از همه بیشتر قبول... 

ولی من چکار کنم اخه ؟ تنها کاری که از دستم بر میومد که خودتون ابراز ناراحتی کردید ...  

... 

سحر تو برنامه ویژه سحرهای شبکه اصفهان التماس دعاهای مریضای زیادی رو گفت ... یه جون ۲۵ ساله که تو کما ست یه بچه ۱۱ ساله که تو کما ست .... دلم می خواست بعدشم طه ۱ ساله رو می گفت که مردم تو وقت سحر دعاش کنن. 

 دیروز دوتا پسر از کوچه رد میشدن به پنجره ما که رسیدن بحثشون به اینجا رسید که یکیشون بلند گفت هیشکی دیگه روزه نمیشه !!!   

پارسال یکی تازه به محلمون (و شهر اصفهان ) اومده بود که میگفت چرا اصفهانیا روزه نمیشن! 

با همه اینا مطمئنم هنوز خیلی ها هستن که سحر ها بیدار بشن و دعا کنن  

همین جا هم کلی دوست پیدا کردم که دعا می کنن

+ دلم می خواد یه مدت زیاد بدون استرس.سروصدا. کابوس و چیزای دیگه بخوابم! خودخواه نیستم ولی کمبود خواب پیدا کردم ... خوابم نمی بره وقتی هم می خوابم هر اتفاقی بگی می افته که بیدار شم!

تخلیه انرژی

دختر عمه ام دانشجوی روانشناسیه ... یه بار که دید هی استرس دارم و دور خودم می چرخم... گفت اینجور مواقع سعی کن یه کار سخت کنی که هم ذهنت مشغول شه و استرست کم شه هم تخلیه انرژی میشی و اینقدر حرکت های زائد نمی کنی!!! 

واسه شروع هم دیشب رفتیم انجیر از درخت تو حیاط بچینیم... برای دلگرم کردن منم اول خودش رفت بالای نردبان ... ولی .... 

اه بابا بیا پایین بلد نیستی چرا میری بالا بگیر تا خودم برم ... 

نه فاطی شاخه اونور دیواریا رو بیخیال دیگه .. 

نه حیفس بزار تا این بالام برم سراغ اونا (اون روی اصفانیم بالا اومد) 

حالا بماند که من رفتم بالا دیوار اون رفته موبایل ج بده ما رو ول کرده به امان خدا  وووو خلاصه جون سالم به در بردم ....و خدایی تا چند ساعتی حرفش درست بود حال راه رفتن دور خونه رو نداشتم یکمی هم استرسم کمتر شد!!! 

در پی این حرف امشبم با مامان شروع کردیم به تغییر دکوراسیون اتاق من ... یعنی دقیقا میز کامپوتر و یه دور دور اتاق چرخوندیم و با فاصله نیم متر از جای اولش گذاشتیم !!! 

کاش فردا هم یه کاری پیدا شه!!! جدی باعث میشه ادم تا یه مدتی به چیزی فکر نکنه! 

امروز شروع کردن با لوله به طه غذا و شیر بدن.....دقیق نمی دونم ولی حتما پیشرفتی تو سلامتیش بوده که بعد یه هفته امروز این کارو کردن 

امید به خدا 

به دلم همه چیز درست میشه  

+ نو دوستای عزیز وبلاگی ایشالا بیماری همیشه ازخواهرزاده هاتون دور باشه و سلامت باشن ممنون از همراهیتون

وضعیت بدون تغییر

دلم می خواد یکاری کنم ولی کاری از دستم بر نمیاد 

مامانم دیگه نا امید شده

ولی من میگم اگه خدا بخواد معجزه کنه با وسیلش معجزه می کنه ... پس باید هرکاری فکر می کنیم میشه کرد رو کنیم شاید به وسیله معجزه برسیم ....

دنبال دکترای دیگه هستیم ببینیم اونا چی میگن

....


از نوشتن دست نکش

دوباره ناامید شدم از نوشتن  

دارم وسوسه میشم ویلاگ رو بکشم 

دقیقا نمی دونم باید به چی فکر کنم چه احساسی داشته باشم و ..... حتی نمی دونم چی بگم 

امشب رفته بودم دعای ابوحمزه ... گفت خدا رو شکر کنید کارتون گیر بیمارستانا نیست و الا اینقدر این بیمارستان سیدالشهدا شلوغه .... یاد طه افتادم دوره ای که دستمون بند شیمی درمانیش بود .... دور اول شیمی درمانی گفتن خوب ج داده ... چی شد  اخه یهو ؟....  

خدا نکنه کسی کار کسی به بیمارستان نیفته ... یا لااقل ناامید برش نگردونن

اولین تولد طه

سلام 

خیلی خوشحالم که همین روز اولی کلی به وبلاگ سر زدید ... دیشب تا سحر خوابم نبرد ... وبلاگ گردی یکم ارومم کرد واسه همین امشب هم اومدم ... اینجوری حس تنهایی نمی کنم ...  

خونه اوضاع خوب نیست نمیشه با کسی حرف زد ... چون همه بدتره حالشون .... امروز دیگه دکترا اب پاکی رو ریختن رو دستمون ... گفتن ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم .... در واقع نمی دونن چشه .... میگن روند سرطان خون اینجوری نیست .... بیماری جدیدی هم نمیشه گفت داره .... 

فردا تولد یک سالگیشه .... دارم می سوزم .... ولی نمی تونم چیزی بگم ... اگه من گریه و ناله کنم  مامانش چی کار کنه ..... 

ینویس زود باش

یادمه قبلا خیلی راحت می نوشتم ... دستم و میذاشتم رو کیبورد و راحت می رفت جلو .... بعد ذهنم خالی می شد ... یاد گرفتم حرف بزنم و یادم رفت چجوری مینویسن ...اره می دونم .... همه این حرفا تکراریه..... این هزارمین بار سعی می کنم دویاره بنویسم و نمی تونم .... این چندمین وبلاگه که میسازم و می کشم .... 

الان چی شده؟ 

چرا می خوام بنویسم؟ 

خیلی ساده بگم 

بچه خواهرم .... یک ساله ... اول گفتن سرطان خون ... ولی الان مغزش درگیر شده .... دقیقا نمی دونم یعنی دکترا هم نمی دونن ... بستریه ... فقط  معجزه 

خدا حکمتت چیه اخه؟