برای هزارمین بار سعی می کنم بنویسم

یه روزایی بود که نوشتن تنها راه اروم شدنم بود وای از اون روز که از نوشتن دور شدم

برای هزارمین بار سعی می کنم بنویسم

یه روزایی بود که نوشتن تنها راه اروم شدنم بود وای از اون روز که از نوشتن دور شدم

در این وبلاگ و تخته کنم بهتره 

دیشب (احتمالا وقتی من پست میفرستادم) دوستم فوت کرده  

صبح خبر دار شدم 

حالم بده .... خیلی بده ..... چرا هی اینجوری میشه؟ 

دوباره یاداوری شد

کم و بیش داشت یادم می رفت  

ولی نم یدونم واقعا مریضی اینقدر زیاد شده یا من خیلی می بینم .... 

یکشنبه صبح زود که از خونه اومدم بیرون اعلامیه پسر همسایه رو دیدم ۲۷-۸ سالی داشت به خاطر سرطان ریه فوت کرده بود  

و امروز صبح ز زدم به یه دوستای دانشگاه ببینم یه کتاب داره یا نه ... مامانش ج داده که حالش خیلی بده و واسش دعا کنید .... 

سراغ گرفتم .. تومور مغز بدخیم ..... جراحی هم اثری نداشته ..... تورو خدا دعاش کنید .... دارم  میترکم ... اخه خدا حکمتت چیه .... بیچاره خوندوادش ... خیلی سخته ... به خدا خیل یسخته میفهممشون